داستانهای سه خواهر
سلام خوب من اون کاري که تو دانشگاه خودمون درخواست کرده بودم مورد قبول واقع نشد چون در آخرين لحظه معلوم شد اگر کسي از دانشگاه تصفیه حساب کنه و بره ديگه نميتونه برگرده مگه اينکه دو سال بره خارج از دانشگاه کار کنه.
البته واسه اين کارشون يک جورهایی حق دارند. اين طوري هميشه آدم هاي جديد با تجربه هاي جديد استخدام مي‌شند، تجربشون رو به دانشگاه ميارند و ميرند تا آدمهای جديد بياند. کلا تو دنيای آکادميک، اون کسي موفق تره که شبکه گسترده تري داشته باشه و دانشگاههاي بيشتري رو ديده باشه.
با اين شرايط مجبورم يا با همون دانشگاهي که 1 ساعت با قطار با خونمون فاصله داشت صحبت کنم، يا به اون مرکز تحقيقاتي که سه ساعت با قطار راهه برم .حالا ببينيم چي ميشه.

مرجان




هیچی بهتر از این نیست که با نا امیدی سری به وبلاگ بکشی و ببینی که هر دو تا خواهر (آجی) چیزی نوشتند. این طوری ذوق زده می‌شی و در حالی که هیچ چیز جالبی برای گفتن نداری، باز با پر رویی آپ-لود می‌کنی.
راستی من ۲۲ دسامبر تا ۱۲ ژانویه بلیط گرفتم. آرش یک هفته کمتر.
جایتان خالی،‌امشب شام رکلت داشتیم.
رکلت یکی از غذاهای معروف آلپ و سوییس است که از پنیر مذاب، سیب زمینی پخته، شراب سفید و کمی مخلفات مثل ترشی خیار تشکیل شده. در شکل سنتی، استوانه پنیر را روی دستگاه گرم می‌کنند و میزبان قسمت مذاب را هر چند دقیقه تراشیده و در بشقاب افراد سر میز می‌گذارد. ،
در شکل جدید، پنیر را به صورت مربع های حدود ۱۰ در ۱۰ می‌برند و هر کس سر میز، پنیر خودش را داخل بیل/کف گیر کوچکی گذاشته و داخل دستگاهی که وسط میز است و این
بیل/کف گیر هارا گرم می‌کند می‌گذارد. وقتی پنیر آب شد، آن را روی سیب زمینی که داخل بشقاب آماده شده ریخته و با ادویه مخصوص خورده می‌شود. با این غذا که خوردنش در تابستان خیلی کار سختی است (و زمستان، مخصوصا بعد از اسکی خیلی می‌چسبد)، حتما کمی شراب سفید و یا مقدار زیادی چای باید خورد. وگرنه دل درد گرفتن حتمیست.
ناحیه ای که ما زندگی می‌کنیم پنیر و شرابهای معروفی برای این کار دارد.
مرجان
خوب... بالاخره كار نقاشي خونه مادر بزرگه تمام شد.
سپلشك (!) آمده و زني زاييده و چشم انتظار ميهمان هاي عزيزيم كه اين خانهء خلوت را رونقي بخشند .
راستي تو روزنامه نوشته بود كه براي شماره موبايل 09123456789 تو مزايده 70.000.000 تومان قيمت گذاشتند.
(براي پولدارا چه امكاناتي هست!!!!!)
اگه من 1 روز مردم بدونيد از تايپ فارسي مردم.
نازی
راستی میدونستید هر قدرشماره موبایل های روند طرفدار داره بر عکس شماره پلاک ماشینهای روند اصلاً طرفدار نداره یعنی هرکی دوست داره شماره موبایلش روند باشه ولی هیچکی دوست نداره شماره ماشینش روند باشه اگه گفتید چرا؟ ؟
من امروز یه ماشین دیدم که شماره پلاکش 666ب63بود اولش فکر کردم چقدرجالبه ولی حسین برام توضیح داد این برای راننده وحشتناکه چون اگر بر فرض چشمای اقا پلیسه ضعیف هم باشه و شمارها رو اشتباه ببینه در مورد صاحب این پلاک روند اصلاً اشتباه نمی کنه ویه راست میره سر اصل مطلب !د
روزی روزگاری تویه شهر دورپیرزن عربی بود که خیلی غصه دار بود چون عروسش دختر اورده بود وگاوشون پسر واون آرزو میکرد کاش این دو تا جاهاشون عوض میشد


مریم
سلام سلام
خوب می شه گفت دوچرخه سواری در زمین صاف و شیبدار رو یاد گرفتم. اما هنوز جرات نمی کنم تنها برم خیابون و کنار ماشین ها حرکت کنم.
الان هم همه جام درد میاد.
وضع بازار کار داره بهتر می شه. هفته قبل یک پیشنهاد کار داشتم که چون 3.5 ساعت با قطار از لوزان فاصله داشت, ردش کردم. این هفته یک مصاحبه تو همین دانشگاه قبلیم دارم که فکر می کنم نتیجش باید مثبت باشه . این یکی کارش مدل و آنالیز رفتار مکانیکی استخوان شانه است. یک کار دیگه هم تو دانشگاه شهر بیل (یک ساعت با قطار راهه) هست که به تز ام مربوط تره: آنالیزشکست یک جور ورق چوبی در محل چسب کاریش. حالا باید فکر کنم که باید واسه پیدا کردن یک کار بیومکانیکی (مثل همون شکست استخوان) پافشاری کنم یا برم دنبال مکانیک چوب. مساله اینه که اگه الان برم دنبال پروژه چوب, دیگه باید تا آخر خط توش بمونم. از طرف دیگه بیومکانیک این روزها حسابی رو بورسه و ممکنه آینده کاریش بهتر باشه.

مرجان


یوووپی .امروز رفتیم واسه خودمون یک جفت دوچرخه فرد اعلا خریدیم. فردا هم می‌ریم که من دوچرخه سواری تمرین کنم ( بخوانید یاد بگیرم).
ببینم من اگه یک هفته نیام اینجا، هیشکی دیگه هم نمی‌آد؟
من یک کم سرم شلوغ شده. کلاس فرانسه وکلاس آلمانی که خیلی ازش عقبم که از قبل بود، یک کلاس میکروسکپ الکترونی و کلاس بیومکانیک هم تازگی می‌رم. یک عالمه خورده کاری دیگه مثل یک مقاله دیگه و کارهای اداری مختلف هم هست که باید جمع و جورشون کنم. واسه همین دارم فکر می‌کنم ایران اومدن را بندازم واسه بعد از تعطیلات ژانویه که با خیال راحت بیام. این دو کلاس آخر چیزی نیست که همیشه در اختیار باشه و فرصت خیلی خوبی برای آینده کاریمه. یک دوست خرخونی داشتم که وقتی از این کارها می‌کرد خودش می‌گفت ایشالا آدم خرخون بره لا چرخ گاری:D
خوب و حالا عکس دوچرخه ها که قراره ما از این به بعد باشون اینور اونور بریم
آبیه مال آرش و نقره ایه مال منه
یعنی آدم با دوچرخه سواری لاغر می‌شه؟

مرجان