داستانهای سه خواهر
سلام
من آخرش نفهميدم اين شترها دم عيد ها دلنگ و دولونگ از كجا ميان و چطوري از همه جاي شهر رد ميشند و كجا ميرند!
اما به هر حال زمستون بي بخار امسال هم داره تمام ميشه.حيف از برفهايي كه منتظرش بوديم و نيومد.به هر حال ما دانشجويان عاشق علم و تحسيل از حالا كه 16 اسفند باشه خودمون رو تعطيل كرديم ...
كتاب نيمه پنهان رو من هم خوندم.به نظر من نسل چندمي هم جالب بود.اما به گمانم نسل هاي قديمي تر بيشتر ازش لذت ميبرند.
آآآخ من مردم از تايپ فارسييييييييي...
بچه ها سلامت باشید
(مطمئن نیستم بچه های جدید،‌ برنامه کودک زمان جنگ و موش بدترکیبی که این جمله را می‌گفت یادشان باشد.)

زندگی سالم و طولانی آرزوی قدیمی آدمیزاد بوده و هست. خوشبختانه بشر در این زمینه موفق بوده و میانگین امید به زندگی سالم، با پیشرفت علم، به طرز محسوسی افزایش پیدا کرده.

اما انسانهای در کشورهای مختلف یک اندازه عمر نمی کنند

و البته آدم شرمزده می‌شود وقتی می‌بیند در کشورهایی ، مردم به دلایل مختلف مثل ایدز، نسل کشی و جنگ و قحطی،‌ به طور متوسط کمتر از ۴۰ سال زندگی می‌کنند. همین، شرمزده و خوب باید روی فهماندن نقش مهم کمک های کشورهای ثروتمند برای تغییر این وضع کار کرد.

ایران رتبه ۱۲۹ بین ۲۲۲ کشور را دارد (متوسط زنان و مردان ۷۰ سال) و با توجه به آمار بالای مرگ و میر در اثر حوادث رانندگی و همین طور سکته که اغلب جوان تر ها را می‌کشد، به نظر من رتبه بدی نیست. برای من جالب بود که دیدم مردم سوریه، مصری و مراکش، برزیل، لبنان، الجزایر، سریلانکا،‌ ونزوئلا،‌ لیبی، شیلی، کوبا، امارات،‌ اردن از ما بیشتر زندگی می‌کنند.

چرا مردم کشوری مثل سوییس به طور متوسط ۱۰ سال بیش از ما زندگی می‌کنند. باور کنید دلیلش فقط پولدار بودن نیست. درست است که وضعیت بیمارستان و کلینیک های اینجا اصلا قابل مقایسه با ایران نیست. اما دلیل آن سیستم کار آمد بیمه است و ما در ایران به هیچ عنوان حاضر به پرداخت بیمه های اینچنین نیستیم . از آن مهمتر توجه مردم، پیر و جوان، به سلامت و عادت به زندگی سالمتر است.

برای من هنوز باور کردنی نیست وقتی با تنبلی تمام، فقط برای کم کردن وزن، نه به عنوان یک عادت به استخر ساعت ۸ شب بروم و ببینم پر است از آدمهایی در سنین مختلف. دختر ترکه ای می آید، تند مایو پوشیده و مثل یک وظیفه روزانه، مثل مسواک کردن،‌ ۳۰ دقیقه شنا می کند و می‌رود. روزها، اگر گذر آدم به شهر بیفتد، پیرمردها و پیرزنهایی را می‌بیند که مشغول پیاده روی اند و برایشان فرقی نمی‌کند که باران می‌آید یا برف. منظورم از پیرمردو پیرزن آدمهای ۷۵ سال به بالاست، وگرنه مردم سوییس تا ۶۵ سالگی کار می کنند و قرار است سن باز نشستگی باز هم بالا برود (به خاطر افزایش سریع امید به زندگی). خلاصه تحرک و ورزش روزانه یکی از چیزهایی است که فکر کنم ما ایرانی ها با آن مشکل جدی و فرهنگی داریم و هزار معلق می‌زنیم، کار زیاد و مسولیت، درس و امتحان، برف و باران، از همه چیز مایه می‌گذاریم تا از زیرش در رویم.

یک عادت دیگر مردم، غذای تازه خوردن است. اینجا یخچالها کوچک اند. کسانی که بتوانند خرید روزانه می‌کنند. ما ایرانیها در پس قحطی ها و جنگهایمان، هنوز فکر می‌کنیم غذایی خوب است که سنگین و پر از گوشت و روغن باشد. باورمان نمی‌شود یک اسپاگتی با سسی پر از سبزیجات کم پخته و متنوع بسیار مغذی تر از چلوکباب است (البته این دلیل نمی‌شود که دفعه بعد تو ایران به من چلوکباب ندید ها ). باورمان نمی‌شود {حداقل} یک لیوان شیر روزانه،‌ نیاز حیاتی استخوان هایمان است. باورمان نمی‌شود بدن ما تا وقتی زنده است نیاز به تمام مواد غذایی به صورت متنوع دارد و وقتی پیر تر می‌شود نیاز به مراقبت بیشتری دارد و اصلا این طور نیست که آدمهای مسن تر انرژی کمتری می‌سوزانند (متابولیسم بعد از پایان سن رشد، تغییر زیادی نمی کند).

هنوز آدمیزاد در حال بحث و مطالعه و تحقیق برای افزایش امید به زندگی سالم است. آدم باید چشم و گوش باشد و یافته های جدید در این باره را پیدا کرده و از آن سخت تر، در زندگی روزمره اش به کار ببرد. فرقی که این تلاش در زندگی آدم ایجاد می کند، برای من خیلی مهم است: بالا بردن احتمال زندگی طولانی تر و سالم تر در مقایسه با مرگ زود رس و مریضی.


باورهای غلط
سير 'به پايين آوردن کلسترول کمک نمی کند'
این مقاله بی بی سی مرا یاد بعد از عمل دیروز انداخت. وقتی با سلام و صلوات و احترامات فراوان مرا از اطاق عمل آوردند بیرون، به طرز عجیب و غریبی می‌لرزیدم. بیچاره کسی هم که تختم را می‌برد با ترس و نگرانی می‌پرسید سردم است؟
خوب سردم که نبود. فقط مثل ۹۹ درصد زنهای ایرانی،‌ اون موقع فکر کردم لابد فشار خونم پایین رفته است. اما پرستاری که من را آن موقع به تخت دیگری منتقل کرد، به صورت انجام وظیفه (از روی لیست کارش، نه به خاطر لرز من ترسو) فشارم را گرفت و عادی بود. جالب بود قسمت خود درمانی من، چون در جواب اینکه چایی می‌خواهم یا قهوه، گفتم یک چیز شیرین. بیچاره پرستار که نفهمیده بود من این چیز شیرین را برای چه می‌خواهم، با چشم های گرد شده برایم چایی با ۳ بسته شکر آورد. بعد هم گفت که دلیل لرزم کمبود اکسیژن است، چون من از ترس مدتی بد نفس کشیده بودم. خلاصه مشکل لرز با چند نفس عمیق و با ریتم حل شد و من هم فهمیدم که بی‌خود هر دردی را گردن فشار می‌انداختم و با آب قند و نبات داغ درمانش می‌کردم.
اما قیافه پرستار بعد درخواست چیز شیرین ، واقعا دیدنی بود ها .