روز خوبی بود. صبح کلی فرانسه خوندم. نهار پلو مرغ خوردم. بعد رفتم و یکی از بن های کادو مو تبدیل به دو تا دامن چین چینی و دو تاپ که بشون بیاد کردم. بعد رفتم دانشگاه با کمند و شکوفه قهوه خوردیم. بعد با کمند رفتم که اون جای کلاس زبان قدیمشو نشونم بده. بعد رفتم دنبال آرش. اومدیم خونه, ساندویچ کالباس خوردیم
و فیلم دیدیم. الان نمی دونم چرا این قدر هوس کردم که برم یک آرایش اساسی کنم.
حکایتیه ها. آرش اینقدر از آرایش خوشش می آد و من هیچ وقت حالش رو ندارم. حالا قبل از خواب اینطور ویرم گرفته برم یک ماتیک اساسی بزنم.
مرجان
ببخشید اگه خیلی لوس بازی شد;)
نه به اون شعر مولوی نوشتنم , نه به این پست