داستانهای سه خواهر

این پدوفیلی نیست؟

Roshan Qasem, 11, will join the household of Said Mohammed, 55; his first wife; their three sons; and their daughter, who is the same age as Roshan. from the New york times
هوس صدای پریسا کرده بودم که اینترنت به دادم رسید.

الا ای پیر فرزانه مکن عیبم ز میخانه
که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم
خدا را ای رقیب امشب زمانی دیده بر هم نه
که من با لعل خاموشش نهانی صد سخن دارم
به کام و آرزوی دل چو دارم خلوتی حاصل
چه فکر از خبث بد گویان میان انجمن دارم
سزد کز خاتم لعلش زنم لاف سلیمانی
چو اسم اعظمم باشد چه باک از اهرمن دارم

مرجان
تفلدت مبارک آبجی کوچیکه. فعلا قدر 24 سالگیتو بدون تا من برگردم.
الان سرم حسابی شلوغه. هفته دیگه میخوام یک ترجمه بزارم اینجا. تو هم وقت کردی ما رو با عود آشنا کن.
فعلا

مرجان
fekresho bokon...2 rooz dige misham 24 sale...
vaiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiii
akhe jalab bazi ta che had?
algharaz;man o joje rafte boodim bara maman goli bozorgtarin shakhe gole golforooshi ro kharidim,yek roze bozorge khoshrang.ama nemidoonam che hesabie o too gol forooshi ba in golha che mikonan ke ta too maghazan sor o mor o gondan,ama too khoone be shab nareside gardane in gole kham shode bood.engar ke saresh be tanesh ziadi kone.kholase akhare shabi ba khaharzadeye arshad(ke hamoon jooje bashe)aghlamoon ro gozashtim roo ham o gardane gol ro ba 2 ta choob kebrit o navar chasb atel bastim.ama chi begam,,,alan in gole zard e ma damaroo roozname pich shode ta be noskheye jooje khoshk beshe ta shekle gol bemoone...
inam az gole ma abji khanoom vasati:D
nazi
emrooz tavalode maman goli bood.ba ye gole roze gonde o ye keyke shokolati.manam be jaye hameye kasaii ke mikhastan az in keyk bokhoran khordam:D
nazi

مامان گلی تولدت مبارک
ای با با بنویسید دیگه. این که شد وبلاگ خواهر وسطی فقط
روز خوبی بود. صبح کلی فرانسه خوندم. نهار پلو مرغ خوردم. بعد رفتم و یکی از بن های کادو مو تبدیل به دو تا دامن چین چینی و دو تاپ که بشون بیاد کردم. بعد رفتم دانشگاه با کمند و شکوفه قهوه خوردیم. بعد با کمند رفتم که اون جای کلاس زبان قدیمشو نشونم بده. بعد رفتم دنبال آرش. اومدیم خونه, ساندویچ کالباس خوردیم و فیلم دیدیم. الان نمی دونم چرا این قدر هوس کردم که برم یک آرایش اساسی کنم.
حکایتیه ها. آرش اینقدر از آرایش خوشش می آد و من هیچ وقت حالش رو ندارم. حالا قبل از خواب اینطور ویرم گرفته برم یک ماتیک اساسی بزنم.

مرجان
ببخشید اگه خیلی لوس بازی شد;)
نه به اون شعر مولوی نوشتنم , نه به این پست
این هم از اولین روز خونه موندن. اینقدر ها هم وحشتناک نبود. حتی یک جورهایی خوب هم بود. در کمال خونسردی صبحانه خوردم. بعد پا شدم رفتم تو شهر که بن لباس ها (کادوی بچه های ایرانی) رو خرج کنم. البته حوصلم نیومد و بی خیال شدم. رفتم اداره کنترل شهروندان که شرایط جدید ام رو اعلام کنم و برگشتن خونه. نهار کتلت خوردم, چرت زدم, فیلم دیدم, شام درست کردم و اینها. آرامشش خیلی کیف داره. به شرطی که طولانی نشه. فردا هم باید برم دنبال کلاس زبان و بعد استخر. الان هم میخوام بخوابم
شب به خیر
نی به آتش گفت: کین آشوب چیست؟
مر تو را زین سوختن مطلوب چیست؟
گفت آتش: بی سبب نیفروختم
دعوی بی معنی ات را سوختم

my defense day