داستانهای سه خواهر
بچه ها به دنیا میاند، ذره ذره دل مامانهاشونو می برند و مامانهاشون هیچ کاری نمی‌تونند بکنند. این شیفتگی که شاید بیشتر یک جور غریزه باشه, اینقدر غیر قابل باور و غیر قابل توضیحه که من ترجیح می‌دم سعی بی‌خود برای توصیفش نکنم.


دیروز موقع رانندگی این شعر یادم اومد و از اون موقع افتاده تو دهنم

آفاق ها گردیده ام، بسیار خوبان دیده ام, مهر بتان سنجیده ام، اما تو چیز دیگری
3 Comments:
Anonymous داستانک said...
خب این هم از عجایب و مصلحت خداوند
غریزه ای بی بدیل
که در هیچ مردی نمی توان یافت!

Blogger گیس طلا said...
az khansar asal nagereftim.raftim feriydonshahr asl kharidim

Anonymous bahareh said...
salam marjan jan az webloge noonooshe aziz be inja residam .ba ejazeh.
oonja ke har kari mikonam nemishe cament bezaram injaro khondma yeho booye gilan be mashamam resid az oonjayi ke man gilani hastam payband shdoam baraye khondane hameye post ha.
cheghadr rahat va ravoon az hame chi migi ,besyar aliye